جدول جو
جدول جو

معنی باز آوریدن - جستجوی لغت در جدول جو

باز آوریدن
(مُ)
باز آوردن:
چو بازآورید آن گرانمایه کین
بر اسب زریری برافکند زین.
فردوسی.
بپیمان چنین رفت پیش گروه
چو بازآوریدم ز البرز کوه.
فردوسی.
و رجوع به باز آوردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باز خوردن
تصویر باز خوردن
به هم برخوردن، تصادف کردن، مصادف شدن، رو به رو شدن، برای مثال بیامد که خواهد ز گردان نبرد / نگهبان لشکر بدو بازخورد (فردوسی - ۴/۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز آوردن
تصویر باز آوردن
دوباره آوردن، برگرداندن، واپس آوردن، برای مثال شو تا قیامت آید زاری کن / کی رفته را به زاری باز آری؟ (رودکی - ۵۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بز آوردن
تصویر بز آوردن
در قماربازی بد آوردن و باختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه آوردن درخت، پرورش دادن فرزند، تربیت کردن، میوه دادن، ثمر دادن، برای مثال برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد (سعدی۱ - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ آ یَ سَ)
در قمار، نقش بد آوردن. (یادداشت بخط دهخدا). در تداول قماربازان، بد آوردن. بداقبالی آوردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ زَ دَ)
ظاهراً به معنی شادی آوردن و ایجاد شادی و آسایش و نعمت کردن:
کنون دانش و داد باز آوریم
بجای غم و رنج ناز آوریم.
فردوسی.
که تا زنده ام هیچ نازارمت
برم رنج و همواره ناز آرمت.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
باستسقای لحمی مبتلا شدن. به ورم آماس دچار شدن. به اودما، اوذیما، ادم گرفتار شدن. آماس و ورم کردن: دست فلانی این روزها باد آورده. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَءْ)
میوه دار کردن. به ثمر آوردن. ثمردادن. نتیجه دادن. میوه آوردن. منتج شدن. در حالت نسبت بدرخت، ثمر آوردن. (آنندراج). بار آوردن درخت و شاخ و مانند آن. میوه آوردن. (آنندراج) :
اگر گل آرد بار آن رخان او نه شگفت
هرآینه چو همه می خورد گل آرد بار.
رودکی.
همه سر آرد بار، آن سنان نیزۀ او
هرآینه که همه خون خورد سر آرد بار.
دقیقی.
چنین گفت خسرو که گردان سپهر
گهی خشم بار آورد گاه مهر.
فردوسی.
چنین تا برآمد بر این روزگار
درخت بلا حنظل آورد بار.
فردوسی.
سرانجام گوهر ببار آورد
همان میوۀ تلخ بار آورد.
فردوسی.
تا درخت نار نارد عنبر و کافور بر
تا درخت گل نیارد سنبل و شمشاد بار.
فرخی.
نباشد مار را بچه بجز مار
نیارد شاخ بد جز تخم بد بار.
(ویس و رامین).
لیکن گزندگی سوزش فراق و الم هجران بار آورده است جهت امیرالمؤمنین دریغ و درد و اندوه و غم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210).
تا در نزنی سر بگلش بارنیارد
زیرا که چنین است ره و سیرت اشجار.
ناصرخسرو.
اگر از خارسخن گوید گل روید ازو
وگر از خاک سخن گوید در آرد بار.
ناصرخسرو.
نه غلیواژ ترا صید تذرو آرد و کبک
نه سپیدار ترا بار بهی آرد و سیب.
ناصرخسرو.
آن درخت سبز شد و خرمای تر بار آورد و جوی آب روان شد. (قصص الانبیاء ص 205).
هرکه او تخم کاهلی کارد
کاهلی کافریش بار آرد.
سنایی.
تا بوستان بتابش شاه ستارگان
بر شاخ آسمان گون آرد ستاره بار.
سوزنی.
آری این دولتی است سال آورد
چه عجب سال دولت آرد بار.
خاقانی.
خاک عشق از خون عقلی به که غم بار آورد
ما که ترک عقل گفتیم از همه غم فارغیم.
خاقانی.
شده از سرخ روئی تیز چون خار
خوشا خاری که آرد سرخ گل بار.
نظامی.
از آن دسته برآمد شوشۀ نار
درختی گشت و بار آورد بسیار.
نظامی.
بازجستند از حقیقت کار
داد شرحی که گریه آرد بار.
نظامی.
لاجرم حکمتش بود گفتار
خوردنش تندرستی آرد بار.
سعدی (گلستان).
برانداز بیخی که خار آورد
درختی بپرور که بار آورد.
سعدی (بوستان).
اگر بد کنی چشم نیکی مدار
که هرگز نیارد گز انگور بار.
سعدی (بوستان).
من آن شکل صنوبر راز باغ دیده برکندم
که هر گل کز غمش بشکفت محنت بار می آورد.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ ظَ)
خوردن. بلعیدن. (ناظم الاطباء) : هرمزان گفت مرا مکش تا یک شربت آب بازخورم. (تاریخ قم ص 303).
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ شَ)
مراجعت دادن. تجدید کردن. برگرداندن.واپس آوردن. واپس دادن. (ناظم الاطباء) :
رو تا قیامت ایدر زاری کن
کی مرده را بزاری باز آری ؟
رودکی.
که یارد شدن پیش گردان چین
که بازآورد فره پاک دین.
دقیقی.
بدو گفت هومان که بازآر هوش
مکن بیش تندی و چندان مجوش.
فردوسی.
هم بنگذاشتند که باکالنجار را پس از چندین نفرت بدست بازآورده آمدی و گفتنداینجا عامل و شحنه باید گماشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 476). اردشیر بابکان... دولت شدۀ عجم را بازآورد. (تاریخ بیهقی). حیلت میساخت (آلتونتاش) ... تا رضاء آن خداوند را بباب ما دریافت و بجای بازآورد. (تاریخ بیهقی).
کسی را مگردان چنان سرفراز
که نتوانی آورد از آن پایه باز.
اسدی.
ور بپرسیش یکی مشکل گویدت بخشم
سخن رافضیانست که آوردی باز.
ناصرخسرو.
و رعایا از این سبب رنجور بودند و پس او بقانونی واجب بازآورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 93). و من آمدم تا بواجب بازآرم و ازین گونه بدعتی نهاد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 84).
صدهزاران چو تو به آب برد
تشنه بازآورد و غم نخورد.
سنایی.
و شاد بخانه رفت و عذر از عروس خواست و استمالت و دلگرمی داد و بخانه بازآورد. (سندبادنامه ص 263).
زمرد را سوی کان آورد باز
ریاحین را ببستان آورد باز.
نظامی.
منزل شب راتو دراز آوری
روز فرورفته تو بازآوری.
نظامی.
یکی از بندگان عمرولیث گریخته بود، کسان در عقبش رفتند و بازآوردند. (گلستان).
گر از جفای تو روزی دلم بیازارد
کمند شوق کشانم بصلح بازآرد.
سعدی (غزلیات).
داروی دل نمیکنم کآنکه مریض عشق شد
هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش.
سعدی (طیبات).
شفاعت کردند و او را بقم بازآوردند و بسیاری اعزاز و اکرام کردند. (تاریخ قم ص 215).
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ نَ)
بازی نشان دادن. حادثه آفریدن:
بخون یکی لشکر اندر مشو
که چرخ کهن بازی آرد به نو.
فردوسی.
جهان سرگذشت است از هر کسی
چنین گونه گون بازی آرد بسی.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
ایجاد نعمت و رفاه کردن، شادی آوردن: کنون دانش و داد باز آوریم بجای غم و رنج ناز آوریم. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز آوردن
تصویر باز آوردن
دوباره آوردن بر گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه دار کردن، بثمر آوردن، نتیجه دادن، ثمر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آوردن
تصویر باد آوردن
مبتلی به (اذیما) شدن ورم کردن باستسقای لحمی گرفتار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز بریدن
تصویر باز بریدن
قطع کردن، ترک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز خریدن
تصویر باز خریدن
دوباره خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بز آوردن
تصویر بز آوردن
بد آوردن بد اقبالی آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز خوشیدن
تصویر باز خوشیدن
خشک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
((وَ دَ))
تولید کردن، ایجاد کردن، تربیت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازآوردن
تصویر بازآوردن
((وَ دَ))
برگرداندن، دوباره آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بز آوردن
تصویر بز آوردن
((~. وَ دَ))
به دست آوردن حداقل امتیاز، بد آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باد آوردن
تصویر باد آوردن
((وَ دَ))
ورم کردن
فرهنگ فارسی معین